در اهواز، نفس کشیدن دیگر یک عمل طبیعی نیست؛ یک چالش است، یک مبارزه.
هوایی که باید مایهی زندگی باشد، حالا بوی مرگ میدهد.
هر دم که مردم جنوب ایران میکشند، ترکیبی است از خاک، دود، گوگرد، و بیتفاوتی.
و این فقط هوای آلوده نیست که گلوی مردم را میفشارد — بیوجدانی سیستماتیک است که خفه میکند.
⸻
۱. جغرافیای خشم؛ وقتی آسمان هم دشمن میشود
اهواز در قلب خوزستان، میان بیابانهای خشکشده، تالابهای نابودشده و دود صنایع سنگین گرفتار است.
بادهایی که روزی نسیم زندگی میآوردند، حالا حامل خاک و مرگاند.
ریزدگردها از بیابانهای عراق میآیند، اما نیمی از آنها محصول خود ما هستند — نتیجهی خشککردن هورالعظیم و تالاب شادگان برای پروژههای نفتی و سدسازی بیپایان.
زمین از تعادل طبیعی افتاده است.
جریانهای باد تغییر کردهاند، پوشش گیاهی نابود شده، و با هر وزش باد، تودهای از ذرات سمی از خاک خوزستان بلند میشود و در هوای اهواز پخش میگردد.
این یعنی ما با دست خودمان اکوسیستم را از نفس انداختیم.
⸻
۲. اقتصادِ دود و خاک
نفت در ایران دیگر «منبع ثروت» نیست، «منبع فاجعه» است.
در حالیکه کشورهای نفتخیز منطقه در حال سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر هستند، ما هنوز در دههی چهل شمسی زندگی میکنیم — پالایشگاههایی با فناوری فرسوده، کارخانههایی که فیلتر ندارند، و شعلههایی که بیوقفه میسوزند.
در اهواز، شعلهی فلرها شبها آسمان را روشن میکند — اما نه مثل چراغ امید، بلکه مثل آتشسوزی در ریهی مردم.
این اقتصاد نفتی، اکوسیستم را میسوزاند تا بودجه را پر کند.
محیطزیست در ایران قربانی تراز مالی است.
آلودگی فقط به سلامت مردم ضربه نمیزند، بلکه اقتصاد محلی را هم فلج کرده است:
کشاورزی نابود شده، آب آلوده شده، دامها میمیرند، گردشگری از بین رفته و هزینهی درمان بیماریهای تنفسی سر به فلک میکشد.
آلودگی یعنی فقر، و فقر یعنی تداوم آلودگی؛ یک دایرهی مرگبار.
⸻
۳. سیاستِ خاکستری
در ایران، آلودگی هوا یک موضوع سیاسی است، نه زیستمحیطی.
هیچ مقام مسئولی مایل نیست دربارهی آن صادقانه حرف بزند، چون پای پروژههای میلیاردی و تصمیمهای اشتباه مدیریتی در میان است.
هر سال طرحی تازه رونمایی میشود، اما بودجهها یا صرف تبلیغات میشوند یا اصلاً به مقصد نمیرسند.
وقتی مسئولان در تلویزیون میگویند «وضعیت قابل کنترل است»، در همان لحظه بیمارستانهای اهواز پر از بیماران تنفسیاند.
وقتی گفته میشود «ریزگردها منشأ خارجی دارند»، در همان لحظه در تالابهای داخلی، خاک ترک خورده و پرندگان مهاجر مردهاند.
مشکل اهواز فقط گرد و خاک نیست — گرد سیاست است که بر همهچیز نشسته.
⸻
۴. فاجعهی انسانی؛ وقتی هوا دشمن مردم میشود
در اهواز، بچهها پیش از آنکه الفبا یاد بگیرند، اسم داروهای ضدآسم را بلدند.
مادران باردار با ترس از زایمان زودرس زندگی میکنند.
زنان خانهدار نمیتوانند لباسها را بیرون خشک کنند چون با دوده سیاه برمیگردند.
سالمندان در روزهای گرد و خاک حبس میشوند، و مدارس هفتهها تعطیلاند.
اما هیچکس نمیپرسد: حق سلامت، کجای قانون است؟
چرا در کشوری که قانون اساسیاش از «حق زندگی» سخن میگوید، نفس کشیدن باید تا این اندازه دشوار باشد؟
آمارها میگویند بیماریهای ریوی در جنوب ایران بیش از دو برابر میانگین کشوری است.
اما آنچه در آمار نمیآید، سرفههای شبانهی کودکان است، اضطراب مادران، و ترس خاموش مردم از مرگی آرام و تدریجی.
⸻
۵. از ریزگرد تا مهاجرت؛ جمعیت در حال فرار
اهواز، روزگاری قلب تپندهی خوزستان بود؛ حالا شهر فراریهاست.
هر سال هزاران خانواده از شهر مهاجرت میکنند چون دیگر توان تحمل هوا را ندارند.
خانههایی ماندهاند که دیوارشان از گرد و خاک خاکستری شده و پنجرههایشان همیشه بستهاند.
مهاجرت زیستمحیطی پدیدهای تازه نیست — اما در ایران، دارد تبدیل به بحران امنیتی میشود.
وقتی مردم از سرزمینشان فرار میکنند، مرزها دیگر معنا ندارد.
آنوقت کشور فقط زمین میماند، بیمردم، بینفس، بیروح.
⸻
۶. بهداشتِ فراموششده
آلودگی هوا فقط آسم و تنگی نفس نیست؛
باعث سکتههای قلبی، زوال شناختی، نازایی، و سرطان میشود.
پزشکان میگویند قرار گرفتن طولانی در هوای آلوده، عمر انسان را تا پنج سال کاهش میدهد.
اما کدام برنامهی درمانی برای مردم اهواز وجود دارد؟ هیچ.
درمان در بیمارستانهای خوزستان مثل شوخی تلخ است: دارو نیست، امکانات نیست، و حتی ماسک استاندارد کمیاب است.
در چنین شرایطی، هر نفس برای بعضیها مساوی است با هزینهی درمانی که توان پرداختش را ندارند.
⸻
۷. زنان و کودکان؛ قربانیان خاموش
در بحرانهای زیستمحیطی همیشه زنان و کودکان آسیبپذیرترین قشرند.
در اهواز، زنان خانهدار ساعتها در هوای آلوده کار میکنند و بچهها در محیطهای آموزشی بیتهویه نفس میکشند.
مادرانی که باید نگران درس فرزندشان باشند، حالا نگران اکسیژناند.
و وقتی کودکی در ۱۰سالگی دستگاه بخور دارد، یعنی آیندهی یک ملت مریض است.
آلودگی هوا، فقر، افسردگی، و بیماری را در زندگی زنان جنوبی در هم آمیخته است.
در جامعهای که زن ستون خانواده است، اگر او بیمار شود، همه چیز فرو میریزد.
⸻
۸. رسانهها و سکوت سیستماتیک
رسانههای رسمی معمولاً در اوج بحرانها چند گزارش میروند و بعد همهچیز فراموش میشود.
اما آلودگی هوا در ایران دیگر «خبر» نیست، چون تکراری است.
این یعنی فاجعه به بخشی از واقعیت بدل شده.
وقتی درد دائمی باشد، دیگر تیتر نمیشود.
اما مردم اهواز هنوز حرف میزنند — در شبکههای اجتماعی، در خیابانها، در صدای سرفهشان.
سکوت رسمی، خشم مردمی را خاموش نمیکند.
⸻
۹. علمِ بیعمل؛ از هواشناسی تا بیمسئولیتی
سازمان هواشناسی و محیط زیست، هر روز عدد و شاخص اعلام میکنند.
اما شاخصها چه فایدهای دارند وقتی سیاستی برای اصلاح وجود ندارد؟
گزارش علمی بدون اقدام، فقط سند جنایت است.
همه میدانند که منبع آلودگی چیست، که باد از کدام سو میوزد، که فلرها چقدر خطرناکاند —
اما هیچکس ارادهی خاموشکردنشان را ندارد.
دانش بدون شجاعت، فقط تزئین بوروکراسی است.
⸻
۱۰. امید یا توهم؟
آیا راهی مانده؟
بله — هنوز میشود تغییر کرد، اما نه با شعار.
باید تصمیم گرفت که زندگی مهمتر از سود است.
• صنایع آلاینده باید از مناطق مسکونی دور شوند.
• تالابها باید احیا شوند، نه نابود.
• آموزش محیطزیست باید از مدرسه آغاز شود.
• رسانهها باید حقیقت را بگویند، نه گزارش دولتی بخوانند.
• مردم باید بدانند که سکوتشان یعنی مرگ تدریجی.
خوزستان هنوز نفس دارد، اما کوتاه، سنگین و دردناک.
و ما باید انتخاب کنیم:
میخواهیم تماشاگر مرگ سرزمینمان باشیم،
یا آغازگر تغییرش؟
⸻
اهواز فقط یک شهر نیست؛ آیینهی آیندهی ایران است.
اگر امروز از اهواز دفاع نکنیم، فردا نوبت تهران، اصفهان و شیراز است.
هیچکس از هوای سمی در امان نخواهد ماند.
از ریزگرد تا بیوجدانی، فاصلهای نیست — فقط چند دهه بیعملی، چند امضا، و چند وعدهی پوچ.
ایران دارد نفس آخر را میکشد،
و ما هنوز در حال شمردن آماریم.
مادرانی که باید نگران درس فرزندشان باشند، حالا نگران اکسیژناند.
و وقتی کودکی در ۱۰سالگی دستگاه بخور دارد، یعنی آیندهی یک ملت مریض است.
آلودگی هوا، فقر، افسردگی، و بیماری را در زندگی زنان جنوبی در هم آمیخته است.
در جامعهای که زن ستون خانواده است، اگر او بیمار شود، همه چیز فرو میریزد.
⸻
۸. رسانهها و سکوت سیستماتیک
رسانههای رسمی معمولاً در اوج بحرانها چند گزارش میروند و بعد همهچیز فراموش میشود.
اما آلودگی هوا در ایران دیگر «خبر» نیست، چون تکراری است.
این یعنی فاجعه به بخشی از واقعیت بدل شده.
وقتی درد دائمی باشد، دیگر تیتر نمیشود.
اما مردم اهواز هنوز حرف میزنند — در شبکههای اجتماعی، در خیابانها، در صدای سرفهشان.
سکوت رسمی، خشم مردمی را خاموش نمیکند.
⸻
۹. علمِ بیعمل؛ از هواشناسی تا بیمسئولیتی
سازمان هواشناسی و محیط زیست، هر روز عدد و شاخص اعلام میکنند.
اما شاخصها چه فایدهای دارند وقتی سیاستی برای اصلاح وجود ندارد؟
گزارش علمی بدون اقدام، فقط سند جنایت است.
همه میدانند که منبع آلودگی چیست، که باد از کدام سو میوزد، که فلرها چقدر خطرناکاند —
اما هیچکس ارادهی خاموشکردنشان را ندارد.
دانش بدون شجاعت، فقط تزئین بوروکراسی است.
⸻
۱۰. امید یا توهم؟
آیا راهی مانده؟
بله — هنوز میشود تغییر کرد، اما نه با شعار.
باید تصمیم گرفت که زندگی مهمتر از سود است.
• صنایع آلاینده باید از مناطق مسکونی دور شوند.
• تالابها باید احیا شوند، نه نابود.
• آموزش محیطزیست باید از مدرسه آغاز شود.
• رسانهها باید حقیقت را بگویند، نه گزارش دولتی بخوانند.
• مردم باید بدانند که سکوتشان یعنی مرگ تدریجی.
خوزستان هنوز نفس دارد، اما کوتاه، سنگین و دردناک.
و ما باید انتخاب کنیم:
میخواهیم تماشاگر مرگ سرزمینمان باشیم،
یا آغازگر تغییرش؟
⸻
اهواز فقط یک شهر نیست؛ آیینهی آیندهی ایران است.
اگر امروز از اهواز دفاع نکنیم، فردا نوبت تهران، اصفهان و شیراز است.
هیچکس از هوای سمی در امان نخواهد ماند.
از ریزگرد تا بیوجدانی، فاصلهای نیست — فقط چند دهه بیعملی، چند امضا، و چند وعدهی پوچ.
ایران دارد نفس آخر را میکشد،
و ما هنوز در حال شمردن آماریم.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر