google612dd7e7b83a9384.html زن آزاده ام: بخشی از گفتگوی گونترا گاوس با هانا آرنت

۱۴۰۴ آبان ۱۸, یکشنبه

بخشی از گفتگوی گونترا گاوس با هانا آرنت

 

 


نویسنده و مدیر وبلاگ آگاهی"Samira Ranjourian - سمیرا رنجوریان "
گونتر گاوس:  خانم آرنت شما نخستین زنی هستید که قرار است در این مجموعه معرفی شوید. نخستین زن که به باوری رایج در حوزه ای فعالیت می کند که بسیار مردانه است. شما فیلسوف هستید. با این پیش تذکر به پرسش نخستینم میپردازم. آیا به رغم تمام ستایش و احترامی که متوجه شما میکنند نقش خود را یک چیز ویژه دریافت میکنید یا با طرح این موضوع به مسئله آزادی زن برمیخوریم مسئله ای که هیچ گاه برای شما بعنوان زن آزاد وجود نداشته است؟


هانا آرنت:  فکر میکنم همین جا باید اعتراض کنم. من عضو حلقه فیلسوفان نیستم. حرفه من اگر بتوان از چنین چیزی سخن گفت نظریه سیاسی است.من نه احساس میکنم فیلسوف هستم و نه گمان میکنم آنطور که شما از سر لطف اشاره کردید در حلقه فیلسوفان پذیرفته شده ام. گفتید که فلسفه اغلب حرفه ای مردانه قلمداد میشود ولی لزومی ندارد که حرفه ای مردانه باقی بماند! این امکان وجور دارد که روزی یک فیلسوف زن هم داشته باشیم.



گونتر گاوس: و من خود شما را فیلسوف میدانم


هانا آرنت: خب در این مورد کاری از من بر نمیاید. ولی خودم فکر میکنم فیلسوف نیستم. به گمانم من یکبار و برای همیشه با فلسفه خداحافظی کرده ام.

همانطور که میدانید من در رشته فلسفه درس خوانده ام اما این به آن معنا نیست که در قلمرو فلسفه باقی مانده ام


گونتر گاوس: میخواهم دقیق تر از زبان خودتان بشنوم که تفاوت بین فلسفه سیاسی و کار شما بعنوان استاد نظریه سیاسی چیست؟ به نظرتان تفاوت در کجا نهفته است؟ وقتی به برخی آثار شما فکر می کنم. میخواهم شما را بعنوان یک فیلسوف طبقه بندی کنم. مگر آنکه لطف کنید و تعریفی روشن از این تفاوت در نظرتان ارائه دهید.


هانا آرنت: تفاوت در خود مسئله نهفته است. اصطلاح "فلسفه سیاسی" که من از بکار بردن آن پرهیز میکنم به شدت زیر بار سنت است. من وقتی درباره این چیزها  حرف میزنم چه با بیانی دانشگاهی و چه غیر دانشگاهی همیشه اشاره میکنم که تنشی شدید بین فلسفه و سیاست وجود دارد. یعنی بین انسان در مقام موجودی متفکر (یا فیلسوف )  و انسان در مقام موجودی کنشگر تنشی وجود دارد که برای مثال. در فلسفه طبیعی وجود ندارد. فیلسوف هم مثل هر کس دیگر میتواند نسبت به طبیعت عینی نگر و بیطرف باشد، و وقتی او میگوید که فکر میکند از سوی همه انسانها و بنام نوع بشر سخن میگوید. ولی او نمیتواند نسبت به سیاست بیطرف و عینی نگر باشد.  از افلاطون به بعد دیگر نه!


گونتر گاوس: میفهمم


هانا آرنت: نوعی خصومت با کل سیاست در اغلب فیلسوفها هست،  بجز چند استثنای انگشت شمار،  کانت یکی از این موارد استثنا است. این خصومتددر کل این مسئله اهمیتی بسزا دارد،  چون این مسئله شخصی نیست. مسئله در سرشت خود موضوع نهفته است.


گونتر گاوس: آیا نمیخواهید در این خصومت هیچ نقشی داشته باشید چون بر این باورید که با کارتان تداخل خواهد داشت؟


هانا آرنت: من نمیخواهم در این خصومت هیچ نقشی داشته باشم، دقیقا همینطور است! من میخواهم به تعبیری با عینک شفاف فلسفه به سیاست نگاه کنم.


گونتر گاوس: میفهمم، بیایید حالا به مسئله آزادی زنان بپردازیم، آیا این مسئله دغدغه شما بوده است؟


هانا آرنت: بله، البته این مسئله به خودی خود همیشه وجود داشته است. و در این مورد من همیشه طرز فکری کهنه داشته ام. همیشه فکر کرده ام که شغل های خاص هستند که برازنده خانم ها نیستند، یا اگر بتوان اینطور گفت، به آنها نمیاید. خب، خیلی جالب نیست که یک زن به زیر دستهایش دستور بدهد. او اگر بخواهد زنانگی اش را حفظ کند باید سعی کند از چنین موقعیتی دوری کند. اما نمیدانم که درست فکر میکنم یا نه! خود من همیشه کمابیش ناخودآگاه یا شاید بهتر است بگویم کم و بیش آگاهانه، بنابر همین قائده زندگی کرده ام. این مسئله برای خود من هیچ جایی نداشته است. اگر بخواهم خیلی ساده بگویم من همیشه همان کاری را کرده ام که خواسته ام. هرگز نگران این نبوده ام که کاری مردانه بوده است یا نه. هیچوقت اصلا به این فکر نکرده ام.


گونتر گاوس:  کار شما، بعد حتما وارد این جزئیات این موضوع خواهیم شد، تا حد زیادی به شناخت و درک شرایطی مربوط است که کنش سیاسی تحت آنها شکل میگیرد. آیا میخواهید با این کارها به اثر گذاری و نفوذ گسترده دست یابید، یا باور دارید که چنین تاثیر و نفوذی در این زمانه دیگر ممکن نیست، یا که این مسئله اصلا اهمیتی برایتان ندارد؟


هانا آرنت:  میدانید، این پرسش ساده ای نیست، اگر بخواهیم خیلی روراست بگویم...


گونتر گاوس:  و وقتی کارتان تمام شود؟


هانا آرنت: بله بعد کارم تمام میشود. و برای من تمام اینها اهمیت دارند. ولی با در نظر گرفتن که هیچکس واقعا خودش را نمیشناسد. نباید خودتان را تحلیل کنید. نباید کاری کنید که من حالا دارم با شما میکنم. با در نظر گرفتن همه جوانب باید بگویم که مهمترین چیز برای من فهمیدن است. برای من نوشتن هم بخشی از همین فرایند فهمیدن است. آیا نوشتن به درک بهترتان کمک میکند؟

گونتر گاوس: آیا نوشتن به درک بهترتان کمک میکند؟


هانا آرنت: بله چون برخی چیزها صورت بندی میشوند و روشن میگردند. من اگر حافظه خیلی خوبی داستمو میتوانستم همه فکرهایم را به یاد نگه دارم، بعید میدانم که هیچ چیزی مینوشتم، من از تنبلی خودم آگاهم.
 
گونتر گاوس: اگر چنین حافظه ای داشتید؟ 

هانا آرنت: بله ولی ندارم. چیزیکه برای من مهم است خود فرآیند تفکر است. تا زمانیکه بتوانم به چیزی خوب فکر کنم، شخصا راضی هستم. و اگر بتوانم فرآیند تفکرم را در قالب نوشتار به درستی بیان کنم، بازهم راضی هستم. شما درباره تاثیر کارم بر دیگران پرسیدید. اگر بخواهم طعن آمیز بگویم، این پرسشی مردانه است. مردها همبشه میخواهند بسیار نافذ و اثرگذار باشند، و من این را از بیرون میبینم. آیا من خودم را اثرگذار میپندارم؟ نه من میخواهم بفهمم. و اگر دیگران چیزی را همانطور که من فهمیده ام بفهمند، این حسی رضایت بخش به من میدهد، حسی مانند در خانه بودن یا بودن در میان همنوعان.


گونتر گاوس: آیا به آسانی مینویسید؟ آیا ایده هایتان را به آسانی صورت بندی میکنید؟
 
هانا آرنت: گاهی بله گاهی هم نه. ولی معمولا هیچوقت تا زمانیکه نتوانم به یک تعبیر، به خودم دیکته کنم، شروع به نوشتن نمیکنم. 

گونتر گاوس: علاقه شما به نظریه سیاسی، کنش سیاسی و رفتار سیاسی، امروزه در مرکز کار شما جای دارد. در این پرتو، چیزیکه من در نامه نگاری شما با پروفسور شولم پیدا کردم بطور خاص جالب به نظر میاید. در آنجا مینویسید که «در جوانی نه به سیاست هیچ علاقه ای داشتید نه به تاریخ» خانم آرنت شما بعنوان یک یهودی در سال ۱۹۳۳ از آلمان مهاجرت کردید. در آن زمان بیست و شش سال داشتید. آیا علاقه تان به سیاست _ پایان بیتفاوتی تان به سیاست و تاریخ _ با این رویدادها مرتبط است؟ 

هانا آرنت: بله البته. در این مورد میتوانیم مفصلا بحث کنیم. بیتفاوتی در ۱۹۳۳ دیگر ممکن نبود. حتی پیش از آن هم دیگر ممکن نبود. 

گونتر گاوس: حتی برای شما؟ 

هانا آرنت: بله البته. من روزنامه ها را میخواندم، نظرات و عقایدی داشتم. البته عضو هیچ حزبی نبودم، و لزومی هم نداشت که باشم. تا سرانجام در سال ۱۹۳۱ به این اعتقاد راسخ رسیدم که نازی ها به قدرت خواهند رسیدو همیشه با دیگران در این باره بحث میکردم. ولی تا پیش از آن که مهاجرت کنم، درگیری نظامندی با این مسائل نداشتم.


گونتر گاوس: من پرسش دیگری هم در این مورد دارم. اگر تا ۱۹۳۱ به این نتیجه رسیده بودید که نازی ها قطعا به قدرت خواهند رسید، آیا احساس نمیکردید که باید دست به کاری میزدید تا مانع این اتفاق شوید؟ عضو حزبی شوید؟ یا این کار دیگر هیچ معنایی برایتان نداشت؟ 

هانا آرنت: شخصا گمان نمیکردم این کار معنایی داشته باشد. اما اگر اینطور فکر کرده بودم... حالا وقتی میخواهیم از آنزمان حرف بزنیم گفتنش سخت است... شاید کاری میکردم. اما من فکر میکردم دیگر هیج امیدی نیست. 

گونتر گاوس: آیا رویداد مشخصی در خاطرتان هست که چرخشتان به سوی رویدادهای سیاسی را رقم زده باشد؟ 

هانا آرنت: بله میتوانم بگویم ۲۷ فوریه ۱۹۳۳ سوختن مجلس رایشستاگ و بازداشت های غیرقانونی پس از آن در همان شب. همان به اصطلاح بازداشتهای امنیتی. مردم به سردابهای گشتاپو یا اردوگاههای بیگاری فرستاده شدند. آنچه در آنزمان آغاز شد هیولاوش و فجیع بود. اما بعدها زیر سایه رویدادهای بعدی قرار گرفت. این یک شوک بی واسطه برای من بود. از آن لحظه به بعد احساس مسئولیت کردم. یعنی دیگر این باور را از دست دادم که آدمی میتواند کنار بایستد و مداخله نکندسعی کردم به طرق مختلف کمکی کنم. اما رویدادی که باعث شد تصمیم بگیر آلمان را ترک کنم، هرگز به آن اشاره نکرده ام، رویداد خیلی پیش پا افتاده ای بود. 

گونتر گاوس: لطفا بگید
هانا آرنت: رویدادی که وادارم کرد که آلمان را ترک کنم... البته من به هرحال قصد داشتم مهاجرت کنم. درجا غهمیده بودم که یهودی ها دیگر نمیتوانند در این کشور بمانند. قصد نداشتم بعنوان یک شهروند درجه دوم له گوشه و کنار آلمان فرار کنم. به هر شکل... فکر هم میکردم که اوضاع بدتر و بدتر خواهد شد. در نهایت به شیوه آرام و مسالمت آمیزی کشور را ترک نکردم. البته این خروج از جهتب برایم رضایت بخش بود. این احساس رضایت آنی برایم به بار آورد. فکر میکردم دست کم کاری کرده ام. دستکم بیگناه نیستم! هیچکس نمیتوانست این را بگوید! سازمان صهیونیست ها به من این فرصت را داد تا از آلمان خارج شوم. من بعضی از اعضای بلند پایه این سازمان را از نزدیک میشناختم. و مهمتر از همه، رهبر آنزمان سازما، کورت بلومنفلد دوست صمیمی ام بود. اما صهیونیست نبودم. و آنها هم سعی نکردند مرا به یک صهیونیست تبدیل کنند. من به یک معنا تا اندازه ای تحت تاثیرشان بودم. بخصوص در مورد انتقاد از خویشتنی که صهیونیست ها در میان یهودیان ترویج میکردند. و من تحت تاثیر قرار گرفتم و جذب شدم. اما به لحاظ سیاسی هیچ نسبتی با صهیونیسم نداشتم. در سال ۱۹۳۳ بلومنفلد و کسی دیگر که شما نمیشناسید به سراغ من آمدند و گفتند میخواهند مجموعه ای از جملات یهودستیزانه را جمع آوری کنند که در موقعیتهای عادی و روزمره بکار میرفتند. جملاتی که از زبان معلم ها یا در سازمان های تجاری یا انواع و اقسام باشگاهها یا نشریات حرفه ای شنیده میشدند. چیزهایی که مردم در خارج از کشور از آنها خبر نداشتند. سازماندهی چنین چیزی به معنای درگیری در آن چیزی بود که نازی ها پروپاگاندای وحشت می نامیدند. هیچ صهیونیستی قادر به این کار نبود. اگر او لو میرفت تمام سازمان به خطر می افتاد. آنها از من میپرسیدند که آیا حاضرم این کار را انجام دهم. من هم گفتم: البته، با کمال میل. این ایده به نظرم هوشمندانه آمد و احساس کردم دارم کار مغیدی میکنم. 

گونتر گاوس: به همین دلیل دستگیر شدید؟ 

هانا آرنت: بله شناسایی شدم و لو رفتم. با ماموری که مرا دستگیر کرد دوست شدم. مرد نازنینی بود! او از پلیس جنایی به دایره سیاسی ترفیع درجه گرفته بود. هیچ ایده ای نداشتم که باید با من چه کند. خودش میگفت معمولا وقتی کسی را میگیرم فقط نگاهی به پرونده ا ش میاندازم و میدانم باید چه کنم. اما من باید با تو چه کنم؟ 

گونتر گاوس: این اتفاق در برلین افتاد؟

نویسنده و مدیر وبلاگ آگاهی"Samira Ranjourian - سمیرا رنجوریان "
هانا آرنت: بله، متاسفانه ناچار شدم به او دروغ بگویم. باید از سازمان دفاع میکردم. داستانهای درازی برایش بافتم. او هم گفت:«خودم تو را دستگیر کردم، خودم هم آزادت میکنم. کیل نگیر. یهودی ها در این دوره و زمانه اهی در بساط ندارند. صرفه جویی کن. در همین زمان سازمان وکیلی برایم گرفته بود. البته به واسطه اعضا. اما من این وکیل را رد کردم. چون ماموری که دستگیر کرده بودم چهره رو راست و گشوده ای داشت. فکر کردم بهتر است به او اعتماد کنم تا به وکیلی که خودش هم میترسید. 

گونتر گاوس: بعد آلمان را ترک کردید؟ 

هانا آرنت: بله البته، اما ناچار شدم به طریقی غیر قانونی از مرز عبور کنم. مجبور شدم قاچاقی از کشور خارج شوم. 

گونتر گاوس: در همان نامه نگاری که پیشتر به آن اشاره کردم شما هشدار شولم را بی مورد میدانید. میگفت که شما باید در همه حال فکر همبستگی با قوم یهود باشید. و شما در پاسخ نوشتید، نقل میکنم، یهودی بودن برای من یکی از واقعیتهای بدیهی و بی چون و چرای زندگی ام است. من هرگز نخواسته ام جیزی از این واقعیتها را تغییر دهم حتی در کودکی ام هم اینطور نبود. به عبارت دیگر، شما احساس نیاز نمیکردید که جایگاه خودتان را به پرسش بکشید. میخواهم پرسش هایی را در اینباره از شما بپرسم. شما در سال ۱۹٠۶ در شهر هانوفر و در خانواده ای با پدری مهندس بدنیا آمدید.  و در کونیگزبرگ بزرگ شدید. آیا به یاد میاورید که کودکی در یک خانواده یهودی در آلمان پیش از جنگ چه معنایی داشت؟ 

هانا آرنت: نمیتوانم به این پرسش به نیابت از همه پاسخی سرراست بدهم، فقط میتوانم از طرف شخص خودم حرف بزنم. آیا میخواهید به طور کلی حرف بزنم یا از کودکی خودم بگویم؟ 

گونتر گاوس: نخست لطفا از خاطرات شخصی خودتان بگویید. 

هانا آرنت: من در خانواده ام هیچ نمیدانستم که یهودی هستم. مادرم اصلا مذهبی نبود. 

گونتر گاوس: پدرتان هم در جوانی فوت کرده بود؟ 

هانا آرنت: درسته، بله همه اینها خیلی عجیب به نظر میایند. پدربزرگ من رهبر انجمن «یهودیان لیبرال» گونیگزبرگ بود.  من در یکی از خانواده های قدیمی کونیگزبرگ بدنیا آمدم. در کودکی یعنی تا زمانیکه هنوز کودکی خردسال بودم، هرگز کلمه یهودی را نشنیده بودم. اولین بار بواسطه اظهارات یهودستیزانه به این کلمه برخوردم. جملاتی که ارزش بازگویی ندارند، حرفهای بچه ها در کوچه و خیابان. همان ها مرا روشن کردند. 

گونتر گاوس: برایتان تکان دهنده بود؟ 

هانا آرنت: نه

گونتر گاوس: آیا این باعث شد احساس خاص بودن کنید؟ 

هانا آرنت: این مسئله دیگری ست. برایم تکان دهنده نبود. فقط با خودم فکر کردم: خب، همین است دیگر. ولی آیا احساس کردم خاص هستم؟ بله، همین احساس را داشتم. ولی نمیتوانم توضیح دهم که چرا چنین احساسی داشتم. 

گونتر گاوس: چطور؟ 

هانا آرنت: به لحاظ عینی، فکر میکنم، این احساس با یهود بودن پیوند داشت. در کودکی، کمی بزرگتر که شدم متوجه شدم که چهره ای یهودی دارم. نوعی تفاوت ظاهری با دیگران داشتم. اما این باعث نمیشد احساس فرودستی کنم. همینطور بود که بود. و البته مادرم و خانواده مادری ام هم با بقیه فرق داشتند خیلی چیزها بود که در مورد خانواده ام خاص بود. حتی در قیاس با خانواده بقیه کودکان یهودی. یا خانواده کودکان دیگری که خوبشاوندمان بودند.  برای یک کودک درک علت این خاص بودن دشوار بود. ولی این موضوع به یقین نقش مهمی در زندگی ام ایفا کرد. 

گونتر گاوس: خواهش میکنم توضیح دهید که چه چیزی در مورد خانه و خانواده شما خاص بود؟ گفتید که مادرتان هرگز لازم ندیده بود به شما توضیح دهد که یهودی هستید تا خودتان در خیابان به این مسئله روبرو شدید. آیا مادرتان حس یهودی بودن را از دست داده بود؟ همان حسی که خود شما در نامه به شولم در مورد خودتان ادعا میکنید؟ آیا این حس دیگر نقشی برای مادرتان ایفا نمیکرد؟ آیا مادرتان موفق شده بود با غیر یهودیان ادغام شود یا دستکم گمان میکرد اینطور است؟ 

هانا آرنت: مادرم شخص خیلی تئوریکی نبود. گمان نمیکنم که او هیچ ایده خاصی در این باره داشت. او عضو جنبش سوسیال دموکرات بود، یعنی همان حلقه «ماهنامه سوسیالیستی»، درست مانند پدرم. واین مسئله برای او مطرح نبود. و البته یهودی بود. هرگز مرا غسل تعمید نداد. و او اگر میفهمید که من روزی یهودی بودنم را انکار کرده ام مرا عاق میکرد. این برایش غیرقابل تصور بود. چنین چیزی برایش هیچ جایی نداشت. اما این مسئله طبعا در سالهای دهه ۱۹۲٠،یعنی دوران جوانی من، خیلی مهمتر بود تا برای مادرم. و زمانیکه مادرم جوان بود هم بدلیل اوضاع بیرونی این مسئله نسبت به دوران کودکی او اهمیت بسیار بیشتری پیدا کرده بود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر