google612dd7e7b83a9384.html زن آزاده ام: خون روی نام خانوادگی من

۱۴۰۴ آبان ۲۲, پنجشنبه

خون روی نام خانوادگی من


 🌑 مقدمه

گاهی لازم نیست کشته شوی تا بمیری.
کافی‌ست در جامعه‌ای نفس بکشی که زن بودن خودش جرم است.
این نوشته برای همه‌ی دخترانی‌ست که هنوز زنده‌اند اما هر روز در سایه‌ی ترس و سکوت زندگی می‌کنند. برای آن‌هایی که صدایشان را بلعیده‌اند تا “آبرو” حفظ شود.
اگر تو هم این درد را می‌شناسی، این متن حرف دل توست.



خون روی نام خانوادگی من

من هنوز زنده‌ام.
اما هر بار که در آینه نگاه می‌کنم، سایه‌ای از ترس روی صورتم افتاده. ترسی که نه از مرگ است، نه از گناه، بلکه از نام خانوادگی‌ام؛ از مردانی که خیال می‌کنند صاحب من‌اند، چون در شناسنامه کنار نامم، نام آن‌ها نشسته است.

در خانه‌ای که دیوارهایش از جنس غیرت است، نفس کشیدن جرم می‌شود.
وقتی دختر به دنیا می‌آیی، از همان روز اول، گهواره‌ات را در قفس می‌گذارند و رویش آیه و مثل و مَتَل می‌خوانند تا یاد بگیری فرمان‌برداری مقدس است.
یکی می‌گوید: «زن آبروست، باید پنهان بماند.»
دیگری می‌گوید: «دختر خوب، صدایش بلند نمی‌شود.»
و همه با هم می‌سازند جهانی را که در آن زن، پیش از تولد محکوم است به پوزش‌خواهی از اینکه زن است.



عرف؛ زنجیری با نام غیرت

در بسیاری از خانه‌ها، عرف از قانون قوی‌تر است.
عرف می‌گوید مرد اگر نکُشد، بی‌غیرت است.
عرف می‌گوید زن اگر نفس بکشد بی‌اجازه، خانواده بی‌آبرو می‌شود.
عرف همان قاضی خاموشی‌ست که در کوچه‌ها قدم می‌زند و سرک می‌کشد در زندگی ما.
مردان از ترس قضاوتش، به جنایت مشروعیت می‌دهند، و زنان از ترس طرد شدن، سکوت را تمرین می‌کنند.
جامعه‌ای که غیرت را بر انسانیت ترجیح می‌دهد، دیر یا زود فرزندانش را با دستان خودش دفن می‌کند.



دین؛ تفسیر به میل مرد

هیچ کتابی دستور نداده که دختر را بکشند،
اما هزار تفسیر ساخته‌اند تا همان کار را الهی جلوه دهند.
در طول قرن‌ها، بعضی مردان، آیات را انتخاب کردند، نه برای شناخت خدا، بلکه برای حفظ قدرت خودشان.
دین برایشان نه چراغ، که شمشیری شد برای ساکت کردن زن.
آن‌گاه هر بار که زنی ایستاد و گفت “نه”، به نام خدا خفه‌اش کردند، در حالی که خدا شاید همان صدای درونش بود.
آنچه دین را خطرناک می‌کند، خود دین نیست؛ مردانی‌اند که از ایمان، سلاح ساخته‌اند.



سیاست و قانون؛ پشت پرده‌ی بی‌عدالتی

در جهان سیاست، زن همیشه ابزاری بوده برای نمایش سنت یا پیشرفت.
در جامعه‌هایی که قتل ناموسی هنوز رخ می‌دهد، قانون یا ساکت است، یا هم‌دست.
مجازات قاتل، اغلب به اندازه‌ی دزدی یک نان نیست.
وقتی قانون جان زن را بی‌ارزش‌تر از آبرو بداند، پیامش روشن است:
«می‌توانید بکشید، فقط مؤدبانه.»
و این مؤدبانه‌ترین شکل جنایت است — وقتی قتل، نه در تاریکی، که در روز روشن و با لبخند عرف توجیه می‌شود.



اقتصاد و وابستگی؛ فقر، قفل درِ زندان

زنان بسیاری در جهان به جرم فقیر بودن، در بند می‌مانند.
وابستگی مالی، زنجیری‌ست که از طلا ساخته‌اند تا زیبا به نظر برسد.
دختر اگر پول نداشته باشد، نمی‌تواند برود، نمی‌تواند انتخاب کند، نمی‌تواند حتی اعتراض کند.
هر ریالی که در دست مرد است، تکه‌ای از آزادی زن را گرو نگه می‌دارد.
و فقر، شریک پنهان همه‌ی خشونت‌هاست.



زنانی که سکوت را به ارث می‌برند

دردناک است، اما گاهی زنان نیز سربازان همان نظامی هستند که نابودشان می‌کند.
مادری که به دخترش می‌گوید «تحمل کن»،
خواهر بزرگ‌تری که پند می‌دهد «آبرو از جان مهم‌تر است»،
و زنی که در همسایگی، صدای گریه را می‌شنود و پنجره را می‌بندد…
همه‌شان بخشی از ساز و کار این سکوت‌اند.
نه از شرارت، که از ترس و عادت.
جامعه، زنان را چنان تربیت کرده که خود، نگهبان زندان دیگران شوند.



من؛ زنده در گور

من هنوز نفس می‌کشم.
اما هر بار که لباسم را انتخاب می‌کنم، صدای آن‌ها در گوشم می‌پیچد:
«مواظب باش، آبرو داریم!»
هر بار که می‌خواهم حرف بزنم، دستی نامرئی روی دهانم می‌نشیند.
و من می‌فهمم: مرگ فقط در لحظه‌ی آخر نمی‌آید؛
مرگ، روزی هزار بار در شکل سکوت، ترس، تظاهر و پنهان‌کاری بازمی‌گردد.
من هنوز زنده‌ام، اما به قیمت پنهان شدن در سایه.



نتیجه؛ بیداری از درون

قتل‌های ناموسی فقط با چاقو انجام نمی‌شوند.
گاهی با قضاوت، گاهی با سکوت، گاهی با نصیحت.
ریشه‌شان نه در خون، که در ذهن‌هاست؛ در نظامی که زن را دارایی می‌بیند، نه انسان.
اگر روزی قرار است تغییری رخ دهد، باید از همان‌جا شروع شود — از ذهن‌ها، از زبان‌ها، از خانه‌ها.
از جایی که دختری جرأت کند بگوید:
«من متعلق به هیچ‌کس نیستم، حتی اگر نام خانوادگی‌ام چیز دیگری بگوید.»



🌕 دعوت به گفتگو

اگر این نوشته چیزی در دلت تکان داد، سکوت نکن.
بنویس، حرف بزن، بخوان و گوش بده — نه فقط برای من، بلکه برای هر زنی که هنوز جرأت نکرده از خودش بگوید.
ما تا وقتی درباره‌ی این زخم‌ها حرف نزنیم، مرهمی هم پیدا نخواهد شد.
کامنت بگذار، تجربه‌ات را بنویس، یا فقط بنویس که «من شنیدم».

شاید همین جمله ساده، نجات‌بخش کسی باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر